۱۳۸۸/۰۶/۱۲



چه قد دلم برات تنگ شده. این آهنگه خداحافظ خواجه امیری هم که بیشتر ...
آخه با اون همه خاطره ، اون همه سال ، مگه میشه یکی رو از یاد برد؟ مگه میشه طناب به ابن کلفتی رو به این راحتی قیچی کرد؟ بابا پوسیدم ، پوکیدم.
بچه نیستم باور کنین. فقط نمی تونم فراموشش کنم. الان نزدیکه 4 ماهه همه چیز به هم خورده و من همین جور مثل این بدبخت بیچاره ها که دنبال وام هستن، دنبال اینم. پس این خدایی که میگیم ، میگن، کجاست پس؟ مگه میشه یه نفر این قدر بی تاب باشه اون یکی بی خیال ، سنگ ، مجسمه. مگه دل به دل راه نداره؟ مگه خدا اون بالا واینستاده؟ مگه همه چیزو نمی بینه؟ مگه نمی بینه دارم ذره ذره آب میشم. یکی بهم بگه این همه بدبختی واسه چیه؟ اگه قرار نبود به هم برسیم پس واسه چی اصلا اون اتفاق افتاد؟ یه سلام . یه چت و شروع این پروژه. پس کو؟ پس چی شد اون همه قول و قرار؟ پس چی شد اون قسم روی آیت الکرسی؟
خدایا چی کار کنم؟ بگم گه خوردم؟ غلط کردم عاشق شدم درست میشه؟ گریه ها که اثر نداشتن ، نزدیک تر نشد که هیچی دورترم شد. برام برش می گردونی؟ قربون مهربونیت برم. نکنه اونو از من بیشتر دوس داری و می دونی با من خوشبخت نیست واسه همین نمی خوای و نمی ذاری برگرده. قربونت برم چی کار کنم بدونی با من خوشبخت میشه؟ خسته شدم آخه فدات بشم. 4 ماه سگ دویی کردم. منت کشیدم عوض شدم ، چی کار کنم دیگه؟؟؟؟؟؟

۱ نظر:

خاتون گفت...

ما هم درد بودیم به گمانم....
البته نه الان....در گذشته ی نه چندان دور...
نه 4 ماه...بلکه 6 ماه..صببر کنید